-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 18:28
مهـ ـ ـم نیسـ ـ ـت کف پاتو شستـ ـ ـــ ه باشی یا نـ ـ ــــ ه! حتی مهـ ـ ــم نیـ ـ ــست کـ ـ ــــ ه کف پات نـ ـ ــرم باشـ ـ ــــ ه یا زبـ ـ ــر! مهـ ـ ــم اینـ ـ ــ ه کـ ـ ـــ ه وقتی پـ ـاتو تـ ـ ــو زنـ ـ ـ ــدگی کسی می ذاری و از زندگـ ـ ـیش عبـ ـ ـ ـور می کنی٬ وقتـ ـ ـــی کـ ـ ـــ ه مهلتت تمـ ـ ــوم شـ ـ ــد و فقط...
-
مهــــــــم نیســـــــــت ...!
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 18:45
مهــــم نیست کـــــ ه خستـــ ـــ ه ام٬ مهـ ـ ـــم اینــ ـ ـــ ه کــ ــ ـــ ه باد٬ بارون٬ آسمون مال منـ ـ ـــ ه ... مهـ ـ ــم نیسـ ـ ــت کـ ـ ـــ ه غمگینم٬ مهـ ـ ــم اینـ ـ ـــ ه کـ ـ ـــ ه الان پـ ـ ــر از تجربـ ـ ـــ ه ام ... مهـ ـ ــم نیسـ ـــت کـ ـ ـــ ه یـ ـ ـــ ه دونـ ـ ـــه غصـ ـ ــــ ه دارم٬ مهـ ـ ـ ــم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 11:00
آدم هـ ـ ــای دنیـ ـ ــای من٬ فعل هایی را صرف می کنند کـــــ ه برایشان صـ ـ ــرف داشتـــــ ه باشد ....! ;)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 15:48
اگـ ـ ـر آدمها بـ ـ ـاور داشتند با هـ ـ ــم بودنشان محـ ـ ـدود است محبتشان نامحدود میشد ... در بدترین روزها امـیـ ـ ــدوار باش٬ زیـ ـ ــرا زیـ ـ ــباترین بارانها از سیاهترین ابـ ـ ـرهاست ! همـــــ ه چیز را فروختــــ ه ام٬ جــــز آن صندلـ ـ ــی کــــ ه جای تو بود ... شاید آن روز کـــ ه برگشتی خسته باشی ...! :) زندگـ ـ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 18:16
زندگــ ـ ـ ــی شـــوخی سنگیـــنی با مــــن کرد٬ سالهـــا مذهبــــی بودم بـــی آنکـــــــــ ه خـــــدایـــــی داشتـــــــ ه باشــــــــم ....! :) :( [ دکتر شریعتـــــــی ]
-
. . .!
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 22:11
همیـ ـ ـشــــ ه انسـ ـ ـان باش و انسـ ـ ــانیت کن٬ اگـــــ ه برایـ ـ ــت سختـــــ ه حداقل آدم بودنـ ـ ــت را تمریـ ـ ــن کن ...! :) :) :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آبانماه سال 1389 15:05
اگــــ ه بـ ـ ــی هـ ـ ـــوا کسی وارد زندگیـ ـ ـــت شـ ـ ــد بدون کـ ــ ـار خـ ـ ـــدا بوده ! اگــ ــ ه بی محابا دلهـ ـ ـــا از دستها بهـ ــم گره خورد بدون کـ ـ ـ ـار خـ ـ ـــدا بوده ! اگـ ـــ ه گـ ـ ــریـ ـ ــ ه هات تو خنده دیگران شنیـ ـ ــده نشد و خفـ ـ ــ ه ات کرده شک نکن تنهـ ـ ــا مرحمت خـ ـ ـــداست کــــ ه از...
-
دوسـ ـ ـــت دارمـــــــ ...!
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 12:16
خیلی سختــــــــ ه وقتی همـــــــ ه کنارت باشن و باز احساس تنهایی کنی .... وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت با خبر نباشــــــــ ه .... وقتی لبخند می زنی و توی دل گریونی ...... وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی دونـــــــــــ ه ..... وقتی بــــــــ ه زبون دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمـــــــــ ه ..... وقتی فریاد می...
-
لعـ ـ ـنت بـ ـ ــر بـ ـ ـغض ...!
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 21:03
خنـ ـ ـدیدن خـ ـ ـوب است ... قهـ ـ ـهقهـ ـ ــ ه عـ ـ ـــالی است ... گریـ ـ ـــستن آدم را آرام می کنـ ـ ـد ... امـ ـ ـ ـــا .... امـ ـ ـ ــا ... لعـ ـ ــنت بـ ـ ـــر بـ ـ ــغض ...!
-
بنویـ ـ ـس ...!
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 18:30
آره٬ دنیـ ـ ــا بنویـ ـ ــس ... از شبـ ـ ــای بــ ـ ـــی ستـ ـ ـــارم بنویـ ـ ــس ... از چشـ ـ ـمای غـ ـ ـــم گرفتــــم بنویـ ـ ــس از دل شکستــــ ه مـ ـ ـن بنویـ ـ ـس ... از گریــــ ه هـ ـ ـــای عـ ـ ـاشـ ـ ـقانم بنویـ ـ ـس ... روی ابـ ـ ــرها بنویـ ـ ــس ... روی مـ ـ ـوج آبـ ـ ـی هـ ـ ـر دل تنهـ ـ ـا بنویـ ـ ــس...
-
روی سنـ ـ ـــگ قبـــــرم ...
شنبه 15 آبانماه سال 1389 14:10
روی سنـ ـ ــــگ قبـ ـ ـرم بنویسـ ـ ـــد خستـــــ ه بـ ـ ـــود اهـ ـــل زمیـ ــن نبـ ـــود٬ نمـ ـ ـازش شـ ـ ـکستـــــ ه بـ ـ ـود بـ ـ ـــر سنـ ـ ـــگ قبـ ـ ــرم مـ ـ ـن بنویسیـ ـ ـــد شـ ـ ـــیشــــ ه بود٬ تنـهـ ـ ــا از ایـــــن نظـ ـ ـــر کــــ ه سراپا شکستــــ ه بود بـ ـ ــر سنـ ـ ــگ قبـ ـ ـــر مــــــن بنویسیـ ـ...
-
آدمـ ـ ـ ـــکــــــ ...!!!
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 21:49
آدمـ ـ ـک آخـــــــــر دنیـ ـ ـاست٬ بخـــــــند ... آدمـ ـ ـ ـک مـ ـ ـ ـ ـــرگ همین جـــاست٬ بخــــــــند ... آن خـ ـ ـ ـــدایی کــــه بـــزرگـــش خـواندی .... بــــ ه خــ ـ ـ ـــدا مثــل تــ ـ ــو تنهاست ٬ بخنــــد .... دســــت خطی کــــ ه تــــــو را عـ ـ ــاشـــ ـق کــــرد .... شــــوخی کــ ـ ـاغــذی مــاست٬ بخــ ـ...
-
WaitinG ...
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 16:30
-
گفتــــــــار آخــــ ـ ـ ـــــریـــــــن ...
جمعه 30 مهرماه سال 1389 15:24
در آخــــــ ـ ـــریــــــن لحظــــــات زنـــ ـ ـ ـــــدگــــــی پـــــــدرم٬ با گریـــــــ ه و زاری سر بــ ه بالیــــــــنش نهادم٬ گفتـــــــم پـــــــــــــدر! من کـــ ه در هنگام زنـــــــــدگی تو٬ خدمتـــــی برایـــــــت انجام ندادم٬ ولـــــــــی ... بــــــــاور کن پــــــــــدرمــــــــ ... پس از مــــــرگ تو٬...
-
هذیان ...!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 19:23
باز کن! مادر٬ ببین ... از باده خون مستم آخر! خشک شد٬ یخ بست٬ بردامان حلقه٬ دستم آخر! آخر ای مادر ... زمانی من جوانی شاد بودم سر به سر دنیا اگر غم بود٬ من فریاد بودم هر چه دل می خواست٬ در انجام آن٬ آزاد بودم صید من بودن مهرویان و من صیاد بودم بهر صدها پسر «فرهاد» صفت «شیرین» بودم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 16:43
یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن . . .
-
به سراغ من اگر می آیی ...
شنبه 24 مهرماه سال 1389 19:38
به سراغ من اگر می آیی... دگر آسوده بیا... بگمانم دو سه وقتیست .... که ترک برداشته .... چینی نازک تنهایی من .... :)
-
پرسپولیس و عشقه ...
جمعه 23 مهرماه سال 1389 17:12
فقط اومدم بگم که پیروزی چه ببره چه ببازه عشقققققققههههه عشق است پرسپولیس باختن لیاقت می خواد که قسمت هر کسی نمیشه تا چشاتون دربیاد
-
چه کسی می گوید ...
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 18:28
چه کسی می گوید که گرانی اینجاست؟ دوره ی ارزانی ست ... چه شرافت ارزان... تن عریان ارزان ... و و دروغ از همه چیز ارزانتر .... آبرو قیمت یک تکه نان .... و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان !!!
-
دختری دلش شکست ... !
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 14:03
دختری دلش شکست .... دختری دلش شکست رفت و هرچی پنجره رو به نور بود بست رفت و هرچه داشت یعنی آن دل شکسته را توی کیسه زباله ریخت پشت در گذاشت ..... . . . صبح روز بعد رفتگر لایه خاکروبه ها یک دل شکسته دید ناگهان توی سینه اش پرنده ای تپید چیزی از کنار چشمهای خسته اش قطره قطره بی صدا چکید ...
-
تنهایی ...
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 13:28
هفت شهر عشق ، شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی ، شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی ، شهر پنجم : بی وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی ، شهر هفتم : اشک ، آه ، "تنهایی"
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 19:04
دنیا جای من نبود .... رفتم .... تا تو شاد باشی ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 15:33
تو بدون دلم گرفته از تو و ناباوری ها ...
-
گناه
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 21:19
گنه کردم گناهی پر ز لذت کنار پیکری لرزان و مدهوش خداوندا چه می دانم چه کردم در آن خلوتگه تاریک و خاموش در آن خلوتگه تاریک و خاموش نگه کردم بچشم پر ز رازش دلم در سینه بی تابانه لرزید ز خواهش های چشم پر نیازش در آن خلوتگه تاریک و خاموش پریشان در کنار او نشستم لبش بر روی لب هایم هوس ریخت زاندوه دل دیوانه رستم فرو خواندم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 21:14
زیر درخت انار نشست .درخت انار عاشق شد گل داد سرخ سرخ .گلها انار شد ؛داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت . دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند ؛انار ترک برداشت . خون انار روی دست لیلی چکید .لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید . مجنون به لیلی اش رسید .خدا گفت : راز رسیدن فقط...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 21:07
شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرا در غربت شبها رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنها و غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 21:03
مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ مرا اینگونه باور کن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 20:59
چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن. چه زیباست همیشه در تنهایی ترا حس کردن. چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن. عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم. عزیزم همچون نفس کشیدن ترا به خاطر می سپارم. یک روز دیگر هم بدون تو گذشت......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 17:10
پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم برگی حکم داشتم و دیگر هر چه بود ضعیف بود و پایین ! بازی شروع شد حاکم او بود و من محکوم همه برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم بازی در دست من افتاد عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش زندگی حکم من پایین بود و باختم ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 16:58
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ٬ لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم ٬ لمس کن این با تو...