هذیان ...!

 

باز کن! مادر٬ ببین ... از باده خون مستم آخر!  

خشک شد٬ یخ بست٬ بردامان حلقه٬ دستم آخر!  

آخر ای مادر ... زمانی من جوانی شاد بودم  

سر به سر دنیا اگر غم بود٬ من فریاد بودم  

هر چه دل می خواست٬ در انجام آن٬ آزاد بودم  

صید من بودن مهرویان و من صیاد بودم  

بهر صدها پسر «فرهاد» صفت «شیرین» بودم ... 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
فرزند آدم چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.soothing-view.blogfa.com

سلام
این چه خوب بود و پر معنی

ممنون

ر چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.jankhoros.blogfa.com

سلام
ممنون که سر زدی بهم خوندم این شعرت رو و شاید تونستم به عمقش هم پی ببرم
بهم سر بزن

مهتاب دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ http://parande-man.blogsky.com

سلام و ممنون از حضورت

نتوانستم برای مطلب بالایی نظر بگذارم.

در پناه حق

بیدل دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ب.ظ http://sonnat.blogsky.com

سلام. ممنون از کامنتت. بازم بهم سر بزن.
معنی مطلب رو نگرفتم. یا خیلی سطحی و بی ارزشه و یا خیلی عمقی و پرمعنا که فکر میکنم گزینه دوم صحیح تر باشه.
حالا منظورت چی بود؟

منظــــــورم کاملا مشخصـــــــه

زی زی سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

دوست جوووون سلاااااااااااااام باریکلا چه خوب داری پیش میری.....دو روز ازت خبر نداشتم چه ها کردی......آفففففففرین

به به
دوست جون
چه عجب از این ورا را گم کردین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد