بچه که بودیم تو جمع گریه میکردیم همه بفهمن بزرگ که شدیم تو خلوت گریه میکنیم کسی نبینه بچه که بودیم بزرگترین آرزومون کوچک ترین چیزها بود بزرگ که شدیم کوچک ترین آرزومون بزرگنرینهاست بچه که بودیم میخواستیم بزرگ شیم ادای بزگهارو درمیاوردیم بزرگ که شدیم میخوایم برگردیم به بچگی و همش تو خیالمون بچه ایم بچه که بودیم درددل ها رو به هزار ناله میگفتیم و همه میفهمیدن بزرگ که شدیم درد دل ها رو به صد زبان میگیم و هیچکس نمیفهمه
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ
یه سوال دارم ازت خدا بهت بگم؟ آخه رفقام میگن یه چیزی داری به نام مرگ میگن وقتی آدم به بن بست میرسه میگن وقتی از همه چیز میبره میگن وقتی که به قولشون میرسه به ته خط خیلی چیزه خوبیه میگن اگه خدا نده مرگو هم خودت میتوی بگیریش رفقا اسمشو گذاشتن خودکشی نمیدونم چه جوریه؟ تا حالا حسش نکردم تا حالا درکش نکردم ولی میگن خیلی باحاله حالا خدا رسیدم ته خط یه حرف باهات بیشتر ندارم یا مرگه رو بهم بده یا خودم میگیرمش این مرگو ازت اگه دوست داری برم بهشت خودت بده این مرگو اگه دوست داری این عاشق خسته بعد از مرگ بره جهنم بهم نده بزار خودم بگیرمش ازت بزار خودم خودکشی کنم تا اونجا هم از گرمای عشقم همیشه آتیش جهنمو گرم نگه دارم خدا جون نگو نه دیگه آخه بدون اون دیگه نمیشه رسیدم ته خط حرف آخرم باهات اینه یا مرگو بده یا میگیرم ازت ...
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ
The silence keeps it easy keeps you safe for the moment. As you're walking away your foot steps get louder. All you needed was time now time will destroy us.
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ
دنیـای این روزای من هم قد تنپوشم شـده... اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشـم شـده!!! دنیـای این روزای من درگیر تنهایی شـده... تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایـی شـده!!!
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درمان دردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده، گفتم: اگه بارون نبود چی ؟ گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره، گفتم: یه خواهش دارم، وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار، گفتی: چشم، حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره، تو هم اون دور دورا ایستادی و بهم میخندی
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ
یادمان باشداز امروز خطایی نکنیم... گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم... پرپروانه شکستن هنر نیست... گرشکستیم ز غفلت "من و مایی نکنیم... باشداگر شاخه گلی را چیدیم... وقت پرپرشدنش سازو نوایی نکنیم... یادمان باشه ...یادمان باشه اگر خاطرهامون تنها موند... طلب عشق از هر بی سر و پایی نکنیم...
lvlisS...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ
باغبانی پیرم که بغیر از گلها، از همه دلگیرم کوله ام غرق غم است آدم خوب کم است عده ای بی خبرند عده ای کور و کرند عده ای هم پکرند دلم از این همه بد می گیرد و چه خوب! آدمی می میرد