در آخــــــ ـ ـــریــــــن لحظــــــات زنـــ ـ ـ ـــــدگــــــی پـــــــدرم٬ با گریـــــــ ه و زاری سر بــ ه
بالیــــــــنش نهادم٬ گفتـــــــم پـــــــــــــدر! من کـــ ه در هنگام زنـــــــــدگی تو٬ خدمتـــــی برایـــــــت
انجام ندادم٬ ولـــــــــی ... بــــــــاور کن پــــــــــدرمــــــــ ... پس از مــــــرگ تو٬ هــــــــــر روز٬ گلهای
اطرافــــــــــ گورت را با آب دیـــــــــــــده٬ آبیـــــــاری خواهــــــ ـ ـــم کرد!... پـــــــــدرم خندیــــــــد.
خنده ای ســـــــــراپا درد٬ خنــــــــــده ای نا تمامــــــــ و ســ ـ ـــرد٬ که نا تمامــــــی یک نالــ ـ ـــ ه ی
آهستـه تمامــــــش کرد ... آنوقت گفت: پســـــــــر خوب٬ مـــــــــن با آمدن تــــو بر ســــــر گورمـــــــ
٬ کاری ندارم ... ولی هـــــــیچ وقت انتظـــــــــار دیـــ ـ ـ ـدن گــ ـ ـ ــل را در اطـــــــراف گور مـــن
نداشته بـــــــاش!
چــــــــــــــــون :
« زمیــــــــن برای رویــــــــیدن گـــ ـ ـ ــلها قوت لازم دارد٬ و مـــــــــن ســـــر تا ســــر
زندگـــــــی٬ چه چیـــــــــز با قوتی خوردم٬ کـــــــ ه تحویـــــــل زمیـــــن بده ــــــــم
؟! ... »
باز کن! مادر٬ ببین ... از باده خون مستم آخر!
خشک شد٬ یخ بست٬ بردامان حلقه٬ دستم آخر!
آخر ای مادر ... زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود٬ من فریاد بودم
هر چه دل می خواست٬ در انجام آن٬ آزاد بودم
صید من بودن مهرویان و من صیاد بودم
بهر صدها پسر «فرهاد» صفت «شیرین» بودم ...
یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن
در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن
هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود
لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن . . .
به سراغ من اگر می آیی...
دگر آسوده بیا...
بگمانم دو سه وقتیست ....
که ترک برداشته ....
چینی نازک تنهایی من .... :)
فقط اومدم بگم که پیروزی چه ببره چه ببازه عشقققققققههههه
عشق است پرسپولیس
باختن لیاقت می خواد که قسمت هر کسی نمیشه
تا چشاتون دربیاد
چه کسی می گوید که گرانی اینجاست؟
دوره ی ارزانی ست ...
چه شرافت ارزان...
تن عریان ارزان ...
و
و دروغ از همه چیز ارزانتر ....
آبرو قیمت یک تکه نان ....
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان !!!
دختری دلش شکست ....
دختری دلش شکست
رفت و هرچی پنجره
رو به نور بود بست
رفت و هرچه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه زباله ریخت
پشت در گذاشت .....
.
.
.
صبح روز بعد
رفتگر
لایه خاکروبه ها
یک دل شکسته دید
ناگهان
توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشمهای خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید ...