-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:12
ای کاش دلامون صاف بود،ته قلبامون یه ذره عشق بود،ته حرفامون تلخی نداشت،ای کاش سیاهی چشامون مثل سیاهی شب برای آرامش بود،خنده هامون رنگ حیله و نیرنگ نداشت و ای کاش میدونستیم همیشه یه دل شکسته یه چشم بارونی یه بغض و کینه تو دل یکی جا گذاشتیم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:44
منم این خسته دل درمانده به تو بیگانه پناه آورده منم آن از همه دنیا رانده در رهت هستی خود گم کرده از ته کوچه مرا می بینی می شناسی اما در می بندی شاید، ای با غم من بیگانه بر من از پنجره ای می خندی با تو حرفی دارم خسته ام بیمارم جز تو ای دور از من از همه بیزارم جز تو ای دور از من از همه بیزارم گریه کن ،گریه،نه بر من خنده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:36
دل به غریبه بستم از همه دنیا گسستم به خاطر غریبه سنت هارو شکستم دل به غریبه باختم قصر رویا رو ساختم نفهمیدم غریبه زشتیش پشت فریبه نفهمیدم اشتباهه عاشقی یه گناهه دلم از آدما خونه میگیره هی بهونه دلم میخواد گریه کنم ولی چرا؟برای کی؟ شاید واسه دل خودم شاید برای دیگری شاید دلم شکسته شد شاید چشام خسته شد از دیدن دلتنگی ها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:18
اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:15
دلم می خوست بهانه ای باشی برای فراموش کردن همه چیز... اما حالا دلم می خواهد بهانه ای باشد برای فراموش کردن تو ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:10
آسمان های عرش خدا در قطره ی اشک من غوطه می خورند... چه آسمان هایی! به پهنای عدم به جلال خدا به گرمای عشق به روشنایی امید به بلندی شرف به زلالی خلوص به شکستگی صمیمیت آشنایی اش به پاکی شکوه زیبا و مهربان ** دوست داشتن **!...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:08
اشکهای من از غصه نیست فقط... چشمهای من خجالتیست چشمانم به وقت دیدنت " عرق " میکند ! اما... تو این را باور نکن... غصه از اشکهای من میبارد...!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:06
این عشق برای من هیچ نداشت اما.... گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود اشک های هر شب من...!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:05
چه بی هیاهوست این خلوت نهانم شعله ای بیافروز تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره تو را به تصویر در آورم غزلهایم برای توست چرا که تو قطب زنده غزلهای منی ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 16:00
از همون لحظه اول که تو قلبم پا گذاشتی قلبمو ازم گرفتی و یه جایی جا گذاشتی رفتی و حتی نگفتی یه کلام خدا نگهدار حتی یه بوس کوچولو روی گونه هام نذاشتی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 15:57
از تو آینه ساخته بودم به چه سادگی شکستی توی کارت مونده بودم اما ثابت کردی پستی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 15:45
T r U t H No one in the world has the ability to stop their Tears ...When Their loved one's says to Them: "Don't leave me, I need you" Or "Leave me, I don't need you. . ."
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 15:36
مرا اینگونه باور کن کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته؟ ! نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ مرا اینگونه باور کن ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:59
تو هم که بی صدا شدی...آهـــای خــدای آسمــون آهــای خــدای عاشــقا...تویی فـقط دلــخوشیمون آره دلـــم خــیلی پـره...از غمای رنـگ و وارنگ ازجملۀ"دوست دارم"...دروغــای خیــلی قشنگ ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:50
امتحان عشق در جلسه امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید ! یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی ... درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود ! در این سکوت بغض آلود . قطره کوچکی، هوس سرسره بازی می کند ! و برگه سفیدم، عاشقانه قطره را در آغوش می کشد ! عشق تو نوشتنی نیست "مهتاب من " در برگه ام کنار آن قطره،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:39
مشتری آمد و رفت . در پی این و آن سرسری آمد و رفت . ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد . دلم قفل بود،کسی قفل قلب مرا وا نکرد . یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟ یکی گفت:چه دیوارهایش سیاه است؟ یکی گفت: چرا نور این جا کم است؟ و آن دیگری گفت:چرا هر آجرش از غم و غصه و ماتم است؟ رفتند و رفتند و رفتند .... و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:34
عشق اونیه که موقع درد وقتی اونو میبینی دردت فراموشت میشه ... عشق اونیه که آسمون سیاه دلت با قدوم اون رنگین کمان میشه ... عشق اونیه که برای دیدنش لحظه شماری میکنی ... عشق اونیه که هیچ وقت نمیتونی فراموشش کنی حتی اگه اون تورو فراموش بکنه !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:29
چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده ، زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی حس کنی هنوزم دیوونشی و دوستش داری چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده چقدر سخته که تو خیالاتت ساعت ها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:05
موقعی که میخواستمت می ترسیدم نگات کنم، موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم . موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم، موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:05
به عشق گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت... به احساس گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت... به وفا گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم اونم منو تنها گذاشت و رفت... ولی وقتی به تنهایی گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم موندو همدم و مونسم شد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:04
حسادت میکنم به رنگ دیوار!! وقتی که اتفاقی سایه ی بدنت به پوستش را حس میکند . حسادت میکنم به آفتاب وقتی با نوازش آرام پوستت به گرمی میبخشد . حسادت میکنم به برگ گیاه وقتی در گلدان آرام گرفته و حرکت تو از کنارش او را هیجان زده و بی تاب و چرخان میکند . وحسادت میکنم به مادرت هم وقتی چند لحظه قبل از خواب به یاد تو لبخند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:03
کاری به کار عشق ندارم ! من هیچ چیز و هیچ کسی را ... دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را ... یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هرچیز و هر کسی را که دوستر بداری حتی اگر که یک نخ سیگار یا زهر مار باشد از تو دریغ می کند ... پس من با همه وجودم خودم را زدم به مردن تا روزگار ، دیگر کاری به من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:02
گر هم اکنون ، فرشته ای ندایم دهد که : خدایت ، یک سهم آرزو، عطایت کرده است ، بی درنگ ساعتی از دیدار ِ تو را خواهم خواست و دیگر ، هیـچ ... دلتنگت هستم ، بی شُمار ای ماندنی ترین ماندگار !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:18
نباید این در را می گشودی و گشودی .... حالا داخل شو و ببین چگونه به تو خیانت شده است .... اینجا گنجی نیست!نه الماسی و نه بلوری و نه گردنبندی و نه آویزی حالا دوباره نگاه کن..یک اتاق خالی بدون آسایش نباید این در را می گشودی و خلوتم را از آن خود می کردی .. نباید به آرامش من می خزیدی و اینجا می ماندی و حالا که در را گشودی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:15
EYES & TEARS ... There was a blind girl who hated herself because of being blind. She hated everyone except her boyfriend. One day, the girl said that if she could only see the world, she would marry her boyfriend. One lucky day, someone donated a pair of eyes to her! Then she saw everything including her...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:13
هر کسی دوتاست . و خدا یکی بود . و یکی چگونه می توانست باشد ؟ هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست . و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت . عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند . خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد . و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد...
-
عشق را امتحان کن
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:10
این یک ماجرای واقعی است : سالها پیش ' در کشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند . یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر کوچکی در جنگل' نظر آنها را به خود جلب کرد . مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد . به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:08
روزگار خوبی بود .یه پسره بود که عاشق اربابش بود ارباب هم عاشق اون بود.یه عشق واقعی . یه روز که با دوستش تو جاده خوشبختی قدم میزد دوستش به جاده اونطرف اشاره کرد و گفت:بیا بریم اونجا هم بگردیم . بدجوری دلش میخواست اونطرف رو هم ببینه ولی اربابش گفته بود هر کاری میخوای بکنی بکن فقط اونجا نرو . بالاخره خام حرفای دوستش شد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 20:06
یک بار به مترسکی گفتم "لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای." گفت: "لذت ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمی شوم." دمی اندیشیدم و گفتم "درست است چون که من هم مزه این لذت راچشیده ام." گفت "فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند." من از پیش او...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 20:03
یکی بود یکی نبود اون که بود تو نبودی.اون که تو قلب تو نبود من بودم یکی داشت یکی نداشت اون که داشت تو بودی .اون که جز تو کسی رو نداشت من بودم . یکی خواست یکی نخواست اون که خواست تو بودی . اون که نخواست از تو جدا شه من بودم . یکی رفت یکی نرفت اون که رفت تو بودی . اون که به جز تو دنبال هیچکی نرفت من بودم .