-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 20:07
اونی که یار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمی داد دل به هر کس نمی داد، دل می گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهمیدم که دروغ وهوسه، غصه خوردن نداره ،گریه کردن نداره، به یه قلب بی وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چی شد، قلب اون مال کی شد اون که از من پر گرفت چی می خواستیم وچی شد، اونی که مال تو بود اگه لایق تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 20:05
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:59
چهار چیز قابل جبران نیست: سنگی که پرتاب شده حرفی که از دهان خارج شده فرصتی که از دست رفته زمانی که سپری شده .....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:54
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه... دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه... نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ... نتونه اخرش برسه به یه بن بست ... تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ... اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:50
مهم نیست فردا چی میشه مهم اینه که امروز دوستت دارم مهم نیست فردا کجایی مهم اینه که هر جا باشی دوستت دارم مهم نیست تا ابد با هم باشیم مهم اینه که تا ابد دوستت دارم مهم نیست قسمت چیه مهم اینه که قسمت شد دوستت داشته باشم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:41
زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی نیازی به پاک کن نداشته باشی....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:37
مرگ هر شب وقتی تنها میشم حس میکنم پیش منی دوباره گریم میگیره انگار تو آغوش منی روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه وقتی نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه قول بده وقتی تنها میشم بیای کنار من شبهای جمعه که میاد بیای سر مزار من ! دوباره باز یاد تو شد زمزمه نبودنم ببین که عاقبت چی شد قصه با تو بودنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:34
امشب هوا بارانی است. امشب هوا بارانی است و من گریه نمی کنم. امشب هوا بارانی است و من نه من امشب می گریم. شاید دل گرفته ام،همچو ابر بارنی گشایشی از گریه شبانه بگیرد. شاید اشکهایم در میان قطرات باران گم شود. باران اشکهایم را می شوید. شاید هیچکس نفهمد که من گریسته ام. اما نه تو حتماًمی فهمی. فردا که ببینمت، صفای آسمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:31
من می دونم که تو خوبی اما می دونم که خیلی خوب نیستی می دونم که دوست دارم اما مطمئنم که خیلی دوست ندارم می دونم که خیلی قشنگی اما باور دارم که خوشکل تر از تو زیاد هست می دونم که عاشقتم ولی اگه یکی پیدا بشه می تونم دوباره عاشق بشم اما تم نمی دونی که من گاهی ٬بیشتر وقتا٬ همیشه ٬ دلم واست تنگ می شه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:27
بوسه اسم است...چون عمومی است بوسه فعل است...چون هم لازم است هم متعدی بوسه حرف تعجب است...چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند بوسه ضمیر است...چون از قید انسان خارج نیست بوسه حرف ربط است...چون 2 نفر را به هم متصل میکند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:21
هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که زندگی را جز برای او وجز با او نمی خواهی....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:12
زندگی حکمت اوست… زندگی دفتری از خاطره هاست… چند برگی ر ا تو ورق خواهی زد… ما بقی را قسمت …
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 19:06
عشق یک واژه زلال است ، تو باید باشی ، قلب من زیر سوال است ، تو باید باشی فال حافظ زدم آن رند غزل خوان هم گفت ، زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی . . .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 02:05
عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز عشق یعنی محبت و سوز و گداز عشق یعنی سوز بی ماوای ساز عشق یعنی نغمه ای از روی ناز عشق یعنی کوی ایمان و امید عشق یعنی یک بغل یاس سپید عشق یعنی یک ترنم از یه یار عشق یعنی سبزی باغ و بهار عشق یعنی لحظه دیدار یار عشق یعنی انتهای انتظار عشق یعنی وعده بوس و کنار عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 02:03
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی . عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده . عمیق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 02:02
را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:55
شایدآن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت، باید این گونه نوشت هرگلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:50
هستی و دارم می بینم ..بودنت رو دیدنت رو داشتنت رو رفتی و حالا می بینم رفتنت رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:48
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زیر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:43
اونی که یار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمی داد دل به هر کس نمی داد، دل می گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهمیدم که دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گریه کردن نداره، به یه قلب بی وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چی شد، قلب اون مال کی شد اون که از من پر گرفت چی می خواستیم وچی شد، اونی که مال تو بود اگه لایق تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:39
کاش می شد خوشبختی را با قلم نوشت کاش می شد تنهایی را به بند کشید کاش می شد خوشی را به زبان آورد کاش می شد غصه را خورد کاش می شد لحظه ها را در اختیار داشت و ای کاش می شد زندگی را به بازی گرفت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:27
من اگر روح پریشان دارم من اگر غصه هزاران دارم گله از بازی دوران دارم دل گریان،لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم در غمستان نفسگیر، اگر نفسم میگیرد آرزو در دل من متولد نشده، می میرد یا اگر دست زمان درازای هر نفس جان مرا میگیرد دل گریان، لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم من اگر پشت خودم پنهانم من اگر خسته...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:25
ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ! ماه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:45
غربت را نباید در شهری غریب یا در گم شدن لحظه های آشنا جست، هر وقت عزیزت نگاهش را به دیگری تعارف کرد آنگاه تو غریبی...!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:42
در کنار آشیانه تو آشیانه می کنم... فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم... کسی سوال می کند برای چه زنده ای... برای زندگی تو را بهانه می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:40
روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی / بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم / حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:37
یادمون باشه قولی رو که به کــــــــسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کــــــــسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کــــــــسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:35
خیلی سخته!، خیلی سخته وقتی همه کنارت باشندو باز احساس تنهایی کنی، وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشه، وقتی لبخند میزنی و توی دل گریونی، وقتی تو خبر داری و هیچکس نمیدونه، وقتی به زبان دیگران حرف میزنیو کسی نمی فهمه، وقتی فریااااااااد میزنی و کسی نیست صداتو بشنونه، وقتی تمام درها به روت بسته است . تازه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:32
من اگر دختر نفرین شده ی اندوهم، یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم، تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 04:16
گفتمش دل میخری؟! پرسیدچند؟! گفتمش دل مال تو؛ تنهابخند! خنده کردودل زدستانم ربود، تابه خودبازآمدم اورفته بود؛ دل زدستش روی خاک افتاده بود؛ جای پایش روی دل جامانده بود…