شیشه ای می شکند... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم میشد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیاارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت ونپرسید چرا

با خدا خلوت کرده بودم. بی مقدمه از او پرسیدم:زندگی را با یک مثال زمینی به من نشان بده. خندید و گفت:زندگی مانند یک سرسره است. عده ای آن بالا هنوز منتظرند که پایین بیایند. عده ای در ابتدای راهند. عده ای در وسط راه و عده ای هم به آخر این راه نزدیک میشوند. عده دیگری هم این مسیر را تمام کرده اند . در طول این مسیر موج وار فرازو نشیبهای زیادی وجود دارد.اما باید یاد بگیری در هرکجای آن هستی از همانجا لذت ببری. در لحظه زندگی کن....

پستچی هیچ وقتی نامه ای رو گم نمیکرد تا یه روز که یه باد شدید اومدو نامه از دستش رها شد اون دوید تا نامرو بگیره یه کم که رفت یه ماشین بهش زد . نامه به نشونی خودش بود توش نوشته بود اشتراک شما از مجله ی زندگی به پایان رسیده.

هر کلمه و هر لحظه از تو می نویسم نمی دانم همسفر کدامین غروبی؟ ولی من همین جا منتظر بازگشت تو مانده ام... قرارمون همین جا توی جاده تنهایی، سر دو راهیه رفتن و ماندن کنار تابلوی عشق و نفرت زیر سایه درخت سبز امید من نشسته ام روی صندلی انتظار ممکنه گیسوانم سفید باشد، اما قلبم مثل نفس هایم گرم است... مطمئنم که مرا خواهی شناخت...

چقدر عجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره... تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه... تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده... تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد... و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه...

ملاصدرا می گوید :

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
ادامه مطلب ...

ای کاش زمان ثابت می ماند و قدمهای ثانیه یکدیگر را پایمال نمی کردند! وای که چه تناسب شومی است بین گذر زمان و انجماد قلب ها... قلبی که روزی از افتادن گلبرگ گلی می پ‍ژمرد و چهچهه مستانه بلبلان او را به وجد می آورد، دریغا که امروز جز برای آرامش خود نمی تپد و دید چشمانش
ادامه مطلب ...

زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.
زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چوشهد.
زندگی، بغض فـروخورده نیست.
__________________

اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در کنار آن ساحل سبز، لبریز از ناباوری بودم، هیچ رنجی بدون گنج نبود، اما گنجها شاید، بدون رنج بودند.
اگرغرورنبود، چشم های مان به جای لبها سخن نمیگفتند و ما کلام دوستت دارم را در میان نگاه های گه گاه مان جستجو نمی کردیم.
اگر گناه وزن داشت، هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد، تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی و شاید من، کمر شکسته ترین بودم.
اگر براستی خواستن توانستن بود، محال نبود،وصال و عاشقان که همیشه خواهانند، همیشه میتوانستند تنها نباشند.
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.
اگر عشق، ارتفاع داشت، من زمین را در زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی، آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر میگرفتی.
اگر دروغ رنگ داشت، هر روز،شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود.

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».
ادامه مطلب ...

عشق روزی که میخواست برود ده بذر گل به من داد
ادامه مطلب ...

کتاب دلتنگی هایم را در تاقچه دلت جا می گذارم تا اگر روزی تقویم زندگی ات خاطرات شیرین گذشته را به یادت انداخت نگاهی به آن افکنده و بدانی از اولین تا آخرین فصل بودنم تنها سوالم این بود که بی جواب ماند چرا برای خزان دلم بهاری نیست؟

گفتگو با خدا گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم گفتی: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره) ::. گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف) ::. گفتم: این هم توفیق می‌خواهد! گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور) ::. گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود) ::. گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟ گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه) ::. گفتم: دیگه روی توبه ندارم گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر) ::. گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر) ::. گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟ گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران) ::. گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره) ::. ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک گفتی: الیس الله بکاف عبده .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر) ::. گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟ گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب) ::. با خودم گفتم: خدا... خالق هستی... با فرشته‌هاش... به ما درود میفرستن تا آدم بشیم؟! ... ... ...

زنـدگـی شطرنـج دنـیـا و دل است قصـه ی پر رنج صدها مـشکـل است شـاه دل کـیـش هـوسـهــا میشود پــای اســب آرزوهــا در گــل است فـیـل بـخـت مـا عـجـب کــج مـیرود در سـر مـا بـس خـیال باطـل است مــا نـسـنـجـیـده در پـی فـرزیـن او غـافـل از اینکه حریفی قابـل است مهره های عمـر مـن نیمـش برفت مهره های او تمـامش کامل است بــا دل صــدیــق مــا او حـیـلــه ها دارد و از بـــازیــش دل غافل است %%%%%%% عشق و رســوایی همیشه توام است عاشـــــــــق فارغ ز رسوایی کم است در حریمـــــم عشق جای عقل نیست عاشـــقی با عاقـــلی دور از هم است هر که را با عشـــــــــــــق دیدم آشنا با خـــــرد بیگانه با دل محــــــرم است زندگی با عشـــــــــق معنا می شود بی حضور عشــــــق دنیا مبهم است برگ و بار عاشــــــقی خون دل است ریشه های عشق در خاک غم است در دلم آهســـــــته می گرید کسی بارش بـــــــاران در اینجا نم نم است چــــــهره زردم به اشک آغشته شد روی این پژمرده گل هم شبنم است بی حضور چشمهای روشنت لحـــــــــظه های ماتم است یادت ای آرام بـــــــخش زندگی درد بی درمان ما را مرهم است

قطاری که به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت : مقصد ما خداست ، کیست که با ما سفر کند ؟ کیست که رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ، از جهان تا خدا هزاران ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد ، قطار می گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست . قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت : اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست . مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ، اما اندکی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند . آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد ... و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری