را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب  

 

شایدآن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،

باید این گونه نوشت

هرگلی هم باشی

چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است. 

 

هستی و دارم می بینم ..بودنت رو
                                                دیدنت رو
                                                                 داشتنت رو
رفتی و حالا می بینم
                                        رفتنت رو... 
 

سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زیر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده... 

 

اونی که یار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمی داد دل به هر کس نمی داد، دل می گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهمیدم که دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گریه کردن نداره، به یه قلب بی وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چی شد، قلب اون مال کی شد اون که از من پر گرفت چی می خواستیم وچی شد، اونی که مال تو بود اگه لایق تو بود تورو تنها نمی ذاشت، با خودت جا نمی ذاشت... اونی که یار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمی داد دل به هر کس نمی داد...! 

 

کاش می شد خوشبختی را با قلم نوشت                              
 
                  کاش می شد تنهایی را به بند کشید         
 
        کاش می شد خوشی را به زبان آورد                                                       
 
کاش می شد غصه را خورد                      
    
                کاش می شد لحظه ها را در اختیار داشت
 
و ای کاش می شد زندگی را به بازی گرفت... 
 
      

من اگر روح پریشان دارم

من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازی دوران دارم

دل گریان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم

در غمستان نفسگیر، اگر

نفسم میگیرد

آرزو در دل من

متولد نشده، می میرد

یا اگر دست زمان درازای هر نفس

جان مرا میگیرد

دل گریان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم

من اگر پشت خودم پنهانم

من اگر خسته ترین انسانم

به وفای همه بی ایمانم

دل گریان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم... 

 

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟! 

 

غربت را نباید در شهری غریب یا در گم شدن لحظه های آشنا جست، هر وقت عزیزت نگاهش را به دیگری تعارف کرد آنگاه تو غریبی...!

در کنار آشیانه تو آشیانه می کنم...     
         فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم...
         کسی سوال می کند برای چه زنده ای...
         برای زندگی تو را بهانه می کنم...

روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی / بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی
عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم / حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم

یادمون باشه قولی رو که به کــــــــسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کــــــــسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کــــــــسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم...

خیلی سخته!، خیلی سخته وقتی همه کنارت باشندو باز احساس تنهایی کنی، وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشه، وقتی لبخند میزنی و توی دل گریونی، وقتی تو خبر داری و هیچکس نمیدونه، وقتی به زبان دیگران حرف میزنیو کسی نمی فهمه، وقتی فریااااااااد میزنی و کسی نیست صداتو بشنونه، وقتی تمام درها به روت بسته است . تازه اونوقته که دستهاتو به سوی آسمون بلند میکنی و از اعماق قلب تنها، عاشق و گریانت بانگ برمیداری که : ای خدای بزرگ دوستت دارم! . و حس میکنی دیگه تنها نخواهی ماند...

من اگر دختر نفرین شده ی اندوهم، یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم، تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی

گفتمش دل میخری؟! پرسیدچند؟!  گفتمش دل مال تو؛ تنهابخند!
خنده کردودل زدستانم ربود،
تابه خودبازآمدم اورفته بود؛
دل زدستش روی خاک افتاده بود؛
جای پایش روی دل جامانده بود…