شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرا در غربت شبها رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنها و غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

lvlisS...
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 ساعت 09:07 ب.ظ
سلام
وبلاگ قشنگی داری
موفق باشی