یه روز دیدن مجنون نشسته هی با دستش مینویسه
لیلی....هی گریه میکنه اشکش میاد....اسم لیلی پاک
میشه...خاک ها مبدل به گل میشه....گفتن چی کار
میکنی؟ مگه دیوونه شدی؟....گفت: چون میسر نیست ما
را کام او.....عشق بازی میکنیم با نام او

lvlisS...
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ