عشق شاید تنها جایزه ی این روزگار نامهربان است که برای بردنش نیازی به پارتی نیست !! برایش مهم نیست که تو "شاهی یا گدا" ! مردی یا زن ! هر چه که هستی ، باش ! فقط تنها شرطش این است که ارزش آن را بشناسی و حرمتش را نگه داری
یه شب خوب تو آسمون، یه ستاره چشمک زنون، خندید و گفت: کنارتم، تا آخرش تا پای جون، ستاره ی قشنگی بود، آروم و ناز و مهربون، ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون،اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون، ابری اومد ستاره رو دزدید و برد نامهربون، حالا شبا به یاد اون، زل می زنم به آسمون، دلم می خواد داد بزنم این بود قول و قرارمون، تو رفتی و از خودتم، نذاشتی حتی یه نشون..
من خدایی دارم که در این نزدیکی است نه در آن بالاها مهربان خوب قشنگ...
چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید با دل کوچک من ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند...
یاد او ذکر من است در غم و در شادی چون به غم می نگرم آن زمان رقص کنان می خندم که خدا یار من است
که خدا در همه جا یاد من است
او خدائیست که همواره مرا می خواهد...................................... او مرا می خواند..................او مرا می خواهد........................او همه درد مرا می داند................
ای کاش روزی برسد که عاشقان آشفته نباشد دلشان
دلگیر نباشند ز فرجام جنون
اشکشان از سر شوق
شادیشان پاینده
من امیدم به چنین روزی است
تقدیر من این است؛
سفر تا نرسیدن
تا مرز جنون رفتن و اما نرسیدن
چون باد مسافر همه سر پای کشیدن
بر سینه صحرا و به دریا نرسیدن
سرتاسر عمر من سرگشته همین است
دل کندن از اینجا و به انجا نرسیدن
از روز ازل در پی تو بوده ام، ای دوست
اما چه کنم؟ من چه کنم با نرسیدن؟
ای دست تو امید رسیدن، مددی کن!
خنجر زده بد جای دلم را نرسیدن
ای سبزترین! زائر چشمان توام من
حیف است به فریاد دل ما نرسیدن...