تقدیر من این است؛

سفر تا نرسیدن

تا مرز جنون رفتن و اما نرسیدن

چون باد مسافر همه سر پای کشیدن

بر سینه صحرا و به دریا نرسیدن

سرتاسر عمر من سرگشته همین است

دل کندن از اینجا و به انجا نرسیدن

از روز ازل در پی تو بوده ام، ای دوست

اما چه کنم؟ من چه کنم با نرسیدن؟

ای دست تو امید رسیدن، مددی کن!

خنجر زده بد جای دلم را نرسیدن

ای سبزترین! زائر چشمان توام من

حیف است به فریاد دل ما نرسیدن...

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ http://hassanfulady.blogsky.com

به وبلاگ من هم یه سر بزن.
انواع برنامه هاومرورگرها(اینترنت اکسپلور۹)وآنتی ویروس ها ونرم افزار های گرافیکی و طراحی و عکس ها و مطالب جالب و خواندنی و ....

علیرضا راد جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ http://alireza-rad.blogsky.com

زیبا بود فقط یکم گسسته می نویسی.تو شعرات سوژه هات رو مثله دایره دایره بذار تو در تو که بهم ربط دارند ولی مخاطب باید کنکاش کنه تا به معنیش برسه.اجازه نفوذ راحت به مخاطبت نده .ثقیلتر کن وزن کلماتت رو

علی رضا جان من تازه واردم ممنون میشم کمکم کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد